آذر رئیسی فیل آبادی
صبحت بخیر
صبحت بخیر یار نفس های خسته ام
زخمی زدند بر پر و بر بال بسته ام
شب را به یاد روی تو بر پله های خواب
در انتظار دیدن رویت نشسته ام
گاهی برای ماهی و ماه از تو گفتم و
دل را به یاد خاطره هایت شکسته ام
دیشب کنار حوض ؛ همان بیخ ِ گوش آب
گفتم که از تمام خودم دست شسته ام
آری جوانه ها زده ای بر تنم ،ولی
من ریشه های سست دلم را گسسته ام
حالا شبیه مرغ مهاجر شدم ببین
صبحت بخیر یار نفس های خسته ام
#آذر_رئیسی