کتاب صوتی من منم!
ترجمه امیر رضا آرمیون گوینده رقیه قراگزلو
قدرت بخشش
بخش دوم
مرد خردمندی درکوهستان سفر میکرد.
به مسافری رسید که گرسنه بود.
مردخردمند کیفش را باز کرد تا درغذایش بامسافر شریک شود.
مسافر گرسنه ، سنگ قیمتی وزیبایی را درکیف او دید .
از آن خوشش امد و
از او خواست که ان سنگ را به وی بدهد.
مرد خردمند بی درنگ ، سنگ را به او داد.
مسافر بسیار شادمان شد واز اینکه شانس به او روی کرده بود،
از خوشحالی سر از پای نمیشناخت.
او می دانست که جواهر بقدری
باارزش است که تا آخر عمر،
میتواند راحت زندگی کند؛
ولی چند روز بعد ،
مرد مسافر به راه افتاد تا هرچه زودتر
آن مرد خردمند را پیدا کند!
هنگامی که او را یافت،
سنگ قیمتی را به او پس داد و
گفت:
خیلی فکر کردم .
میدانم این سنگ چقدر با ارزش است ،
اما آن را بتو پس می دهم
با این امید که چیزی ارزشمندتر از آن به من بدهی.
اگر می توانی ، آن محبتی را بمن
بده که به تو این قدرت را داد که
این سنگ را بمن ببخشی.