رقیه قراگوزلو
دل خوش سیری چند
دل خوش سیری چند
لحظه ای که
همه دل ها خون است
چشم ها بارانی ست
بین مردم نه عدالت هست و
نه صداقت جاری ست
دل خوش سیری چند
آن یکی بچه به بازار
کند گریه چو از بهر لباس
پدرش میفشرد دستش را
می کند زمزمه در گوش پسر
جیبهایم خالی ست
دل خوش سیری چند
گوشه ی دیگر بازار
پدری می شمرد
اسکناس های زیاد
می کند سینه سپر
میخرم هر چه تو خواهی پسرم
انتخابت عالی ست
دل خوش سیری چند
آن یکی بچه ندارد پدری
عید هم نزدیک است
اگرم بود پدر
چه نیازم به لباس
عیدی ام اغوشش
حیف جایش خالی ست