داود هاشمی وند
بازی عشق
امشب به نام عاشقی دل را معطر می کنم
هر صورت از عشق تو را این بار باور می کنم
گفتم که درد عشق ما مجنون و شیدا می کند
من با جنون عاشقی با ماتمت سر می کنم
دیوانگی در عشق تو آرامش جان من است
از قدرت عشق تو من اعجاز دیگر می کنم
وقتی به شوق عشق تو غم را ز دل بردم بدان
من خاک را با چون تویی هم قیمت زر می کنم
آتش زدی بر جان من ای مهوش زیبای رو
آری قسم خوردم دگر من ناز کمتر می کنم
نقش و نگارت می رود هر لحظه در این خاطرم
نام تو را می خوانم و نادیده از بر می کنم
در حسرت از دیدار تو چون قطره اشکم ولی
یک غنچه از بحر دلم بر چیده پرپر می کنم
سودای عشق ما دگر ورد زبان افتاده است
از درد دوری تو من با خون دل سر می کنم
رفتی و با این رفتنت آتش نشاندی بر دلم
با آرزوی دیدنت این دیده را تر می کنم