محمدعلی میرقاسمی
نامه ای برای مادرم ایران
یکی از روزهای سرد فروردین وقتی خیره بر گیسوان کاسپین بودم ، آنچه در تو زنده دیدم دریا بود و چه زیبا مرا در خود فرا می خواند ، دشت سبزت به مانند یشم بر انگشتر گیتی می درخشید و زنان شمالی ، چادر شب بسته با روسری های گره شده بر پیشانی و دستانی زمخت و آبدیده با نغمه ی یارگلی چه تصاویری از شالیزار بر دامان تو قلم زدند !
مادرم ایران ؛ ازدار ، سرخ دار ، سپیدار و مردان نیک نامی چون گرگین خان و مازیار و کوچک خان لبخند با طراوت جنگل بودند !
مادرم ایران ؛ طنین بی مانند دختران کرمانج و صدای آغشته به اندوه قشمه احساس چشمه را ورق می زد و قنات کهنسال یزد را به گریه وا می داشت !
مادرم ایران ؛ بنا به گفته ی گل های آفتابگردان ، پگاه خورشید خراسان ، حسادت ماه را صد چندان می کرد !
مادرم ایران ؛ صدای زنگوله ی شترها ، تن عریان کویر را به رقص وا می داشت و چه داستان هایی از جمشید ، کوروش ، آرش ، سیاوش ، رستم و سهراب گرفته تا عیارانی همچون رادمان پور ماهک ، پیروز نهاوندی ، بهمن جادویه ، بابک خرمدین و هزاران هزار داستان از فرزندان تو ، نقل به نقل ، سینه به سینه ، روشنایی شب های پر ستاره ی کاروانسراها بود !
مادرم ایران ؛ گل های ریز و درشت قالیچه با گونه های سرخ دختران سهند و سبلان رنگ می گرفت و مردان و زنان هورامان با لباس های زربافت و پشمی ، شادمان از طنین دف و تنبور و شمشال شبان ، انگشت نشان جهان بودند !
مادرم ایران ؛ دشت بی کران هیرکان ، آلاچیق ، نجوای تار و کنده ی گر گرفته و بوی چای کاسه ترکمنی ، سینه ی هر انسانی را به نفس های پی در پی وا می داشت و این صدای لی لی دختران ترکمن بود که سکوت شب دشت را در هم می شکست و در آن دور دست ، شیهه ی اسبان بود که واژه ی عشق را معنا می بخشید و پسران ترکمن سوار بر اسب ، چون آذرخش می تاختند و دل می باختند !
مادرم ایران ؛ مردان سپید پوش زابل و بلوچستان با صدای دهل و سرنا ، وقتی به رقص با چوب فریاد می کردند ، کبوتران پروازشان را به نظاره می نشستند ! آنان گویا با کمانه ی قیچک ، دژخیمان را به جنگ می خواندند !
مادرم ایران ؛ آرزو دارم برای یک بار ، فقط برای یک بار ، گذشته ی زیبایت را از چشمان شیشه ای شهر سوخته ی سیستان شاهد باشم !
مادرم ایران ؛ ای کاش ، تو ، ما ، حافظ ، سعدی ، فردوسی ، رودکی ، خیام ، عطار ، بابا طاهر ، شمس ، مولانا ، پورسینا ، بیرونی ، رازی ، بایزید بسطامی ، پیر خراقان ، ابوسعید ، سهروردی ، جامی و سردار منصور ، همه در کنار هم بودیم ! راستی مادرم ! پروین ، نیما ، شاملو ، فروغ ، اخوان ، هدایت و سهراب کاشی را یادت هست ؟
مادرم ! ای کاش دوباره برگ برگ حکمت خسروانی سرمشق عشق ما باشد !
مادرم ایران ؛ آزادی خاک هرمزگان به سرخی خون وجود دلیران تنگستان است و جانفشانی ایل قشقایی و ایستادگی زنان و مردان خوزستان در مقابل حمله ی بی رحمانه ی غارتگران ، یعنی عشق ! عشق همیشه به تو !
مادرم ایران ؛ با آن همه زیبایی چه زخم ها که نخوردی و چه زخم زبان ها که نشنیدی ! از خاوران گرفته تا باختر ، بر سرزمین ما که هر ذره اش به اشک های مانی و سروده های زرتشت پاک ، رنگ شادمانی به خود گرفته بود ، تاختند و آنچه را فهمیدند بردند و آنچه را نفهمیدند به آتش کشیدند !
مادرم ایران ؛ لبخند تمسخر آمیز بی شرافت فاتحان بی پیرهن بر وجود خونین یگانه خاک خواهان آزادی و عدالت برای بشریت را یادم هست .
مادرم ایران ؛ از آن همه زیبایی آنچه بر جای مانده است ، آفتاب رنگ پریده ! جنگل سوخته ! آتشکده ی خاموش ! ساز شکسته …!
مادرم ایران ؛ من ، فرزند تو ، تنها امیدم به زندگی ، وجود دختر زیبایم آناهیتاست و اگر او نبود ، لب مرگ را بوسیده و خاک را در آغوش می گرفتم .
در پایان ایران مادرم ، برای من و آنانی که به تو عشق می ورزند پدری کن ، دوستت دارم مادرم ایران .
شاعر ، نویسنده و پژوهشگر علوم اجتماعی … محمدعلی میرقاسمی