زهرا زحمتکش
جرعه ی تسکین
دیریست درین سینه، این کاسه ی خونین را
در دست گرفتم تا، حیران مکند دین را
آن دم که ز دست افتاد، دل در پی دیدارش
در خمره ی عشق انداخت، خون دل مسکین را
چون در پی او رفتم، آزرده نگاهم کرد
آهسته ترنم کرد این قصه ی شیرین را
از صبر مشو غافل، این جرعه ی تسکین را
در جام گلو ریز و در پیش کن این دین را
با اشک به او گفتم، ای همسفر خوشدل
اینگونه مرو با من، از خشم ره کین را
در خمره ی عشق تو،افتاده دل خونین
خندید و جوابم داد، آن پاسخ پیشین را
از صبر مشو غافل، چون مایه ی مِی باشد
از خونِ تو میسازد، آن باده ی نوشین را…