حسن رشنودی
غزل مهر تو
پاییزِ غمانگیز و غزلهای پریشان
چشمان تَر و طعن و تبرای حریفان
برگی نَبَرد زین همه غم سَر به سلامت
بادی بِوَزد بر تنِ عریانِ درختان
صد برگِ حنایی ز تنِ شاخه جدا شد
دامان زمین پرده ی دیبا شد از ایشان
شد مهر و مجالی که به آبان برسیده است
ترسم که به آذر بکشد کارِ غریبان
یخ زد دل من گرمی دستان تو خواهد
ورنه به خدا میکُشَدَم فصلِ زمستان
آهنگِ قفس کرده خود این سهرهی وحشی
راضی ندهد مهرِ تو بر جنت رضوان