محسن اسلامی نیا
وقتی تو را دیدم
درگوشه ای از اصفهان وقتی تو را دیدم
انگارازآهنگ چشمانت غزل می ریخت
نازنگاهت ازتمام شهر دل می برد
ازلهجه ی دلچسب و شیرینت عسل می ریخت
پژمرده بودآواز سرخ شمعدانیها
زاینده رود از شوق دیدار تو جاری شد
گل کرد بر لبهای خواجو نغمه ی آواز
نقش جهان از عطر موی تو بهاری شد
باردگر حال و هوای نوجوانی را
تن می تنم دور تو تادامن برقصانی
نصف جهان را گرم رقص آتشینت کن
باگونه ها ی سرخ و با لبهای مرجانی
این شهر شهر گنبد و آئینه و کاشی است
تابوده اینجا دختران شیرین زبان بودند
خاتون من دوری بزن دل را هوایی کن
من هفت پشتم عاشق این اصفهان بودند
سعدی تورادرعاشقی های غزل می جُست
عکس توراحافظ درون جام می می دید
قونیه را ملّای روم از عشق تو پُر کرد
صائب تورا در عطر شعر اصفهان پیچید
من مستی این شعرهارا از تو می گیرم
این دل به گیسوی شرابی تو پابنداست
جای تعجب نیست وقتی واژه هامستند
وقتی غزلهایم به چشمان تو مانند است
عشق تو بازی می کند باسرنوشت من
بنواز با انگشتهایت دفتر من را
شورغزل را در سماع عشق جاری کن
چرخی بزن مستانه آوای تتن تن را
وقتی که در مهمانسرای،شاه می رقصی
آئینه ها از خنده هایت کام می گیرند
گل غنچه های سربه زیر توی کاشی ها
ازآتش لبهای سرخت وام می گیرند
آهسته تر از راز و پاورچین تراز هرناز
برخیزو پُرکن خانه را از عطر گیسویت
یاسربه روی بالش بازوی من بگذار
یامن بخوابم مثل طفلی روی زانویت
ای چشمهایت میهمان خانه ی خورشید
تعبیرکن باروشنایی خواب خاور را
تو اصفهان را طرح می ریزی از اندامت
من شعر را آئینه را گل را صنوبر را
آنقدر خورشیدی است روی تو که ارژن ها
گل می دهد حتی اگر فصل خزان باشد
یا اینکه چشمان سیاهت سالهای سال
مضمون شعر شاعران اصفهان باشد
یکباردیگر بالبان رنگی ات امشب
تذهیب کن قاب غزلهای مرا بانو
آنشب کنار باغ صائب خوب یادم هست
بُردی مرا تا گودکی تا ابتدا بانو
آغاز شد این شعر اگر با خنده های تو
پایان آن خوب است پُر احساس تر باشد
امشب بیا همزاد شعر اصفهان باشیم
شاید مجال عاشقی ها مختصر باشد