محمدرضا مومن نژاد
مهندسی احساس
نشیب تابع قلبم، فرازِ درد و غم است
و این بلندی و پستی عجیب، لاجرم است
برون ز حد شده میلم به بینهایت رَنج…
شمارگان من از حجم غصهها اَصَم است
نه احتمالِ لطیفی، نه جبرِ جانداری
چقدر حجم و مساحت برای خنده کم است
چهار ضلع وجودم اسیر و سرگردان
چهار ضلعی من منتهی به یک هِرم است!
گرفته طاقتِ طاقم، نشانه صبرم را
هوای حوصله ابری، توان غریقِ نم است!
مهندسی که بساطش تهی شد از احساس
نصیبش از غزلی نغز، نثر منتظم است