غزل کبیر محسن زیدعلی
تو از اهالی دریا ولی من اهلِ کویرم
بیا به پای زلالِ تو عاشقانه بمیرم
برای موجِ بلندت همیشه ساحلِ عشقم
به هر کرانه رسیدی بگو تو را بپذیرم
تو آهوانه دلت را به سمتِ برکه کشیدی
بگو که هول و هراسی نداری از دلِ شیرم
برای فتنه بیاور قشونِ قومِ قجر را
و تیغِ کشته شدن را بده به دستِ کبیرم
به پای ابرِ عقیمت نشسته باغِ بهارم
بیا و بگذر این آسمان که از گلِه سیرم
برای دیدنت ای ماهِ نقره پوشِ خیالم
چه خوب در شبِ بارانی از ستاره بمیرم