شهین راکی
کسوف
ایستادی و نگاه کردی
کسوف شد
درناها
راه دریا را از خاطر بردند
کسی میگفت
کنار آفتاب گردانهای پریشان
قبر هایی است
و روی هر قبر
اثر انگشتی
که تنها یکبار بود
و کسی دیگر :
دریا هم میمیرد
دریا اما
بی اثر انگشت میمیرد .
و تو هنوز
ایستاده در کسوف
منتظر آفتاب بودی