محسن زیدعلی
خدای دل
مرا خدای دلم بی خطر نمی خواهد
خلیلِ بت شکنِ بی تبر نمی خواهد
همیشه کنجِ قفس آشیانه خواهد کرد
پرنده ای که دلش بال و پر نمی خواهد
شبیه قله بیاموز سر بلندی را
دلت هوای زمین را اگر نمی خواهد
نترس،پای همه وعده های داده بمان
که ماندن از سرِ عادت جگر نمی خواهد
به بوسه ای ببر از عشق تلخ کامی را
حلاوتی که تو داری شکر نمی خواهد
بگو کتابی از احساسِ شعرهای منی
به شاعری که از این بیشتر نمی خواهد