عباس محمودی
دریچه ای رو به آفتاب
چه بگویم؟
هی پشت گوش انداختم
اما نه !
اینبار تنهایی ام را
پشت حصار شب
خالی می کنم
احتمال می دهم ؟
خسته از بیهوده پیِ زمانه رفتنی
ملالی نیست
میانه ی رفتن وُ نرفتن
تنها یک هجا ست
بلد راهم
میشناسم
دریچه ای رو به آفتاب
برخیز
آنقدر آرام وُ ساده می رویم
که فردا هیچ غزل فروشی
نفهمد
عاشقانه زیر باران رفته ایم
یا عارفانه زیر نور ماه.