فاطمه شایگان
زخم
یا بر لبم زخمیست پیراهن دریده
یا درسرم جنگیست اهریمن ندیده
حالم دقیقا حال بابا طاهر است آه
گاه از دلم باید بنالم گاه دیده
هی با ترحم می کندبرمن نگاهی
هر ناکسی وصف خیانت را شنیده
شاید بنام زندگی… اما خداوند
من را برای صرف اندوه آفریده
فال مرا حتما گرفته بعد از آنکه
ته مانده ی فنجان غم را سرکشیده
می ریزد آوار دلم با بهمنی که
خاکسترش در بغض انگشتم خمیده
ای کاش میدانستی از عشقت برایم
مانده است سیبِ کالی ومِهری نچیده
من با هجای دوستت دارم به لب هام
آورده ام زخمی که تَن تَن تن دریده
در انتظارت،انتظارت ،انتظارت
چشممنیاسوده است یک دم تا سپیده