شهلا نوروزی
یخ واژه
من از آن لحظه ی دیرآمدنت می ترسم
از یخِ واژهِ درون دهنت می ترسم
رقص در باد شده عادت هر روزه یِ تو
از هوایی شدن پیرهنت می ترسم
مهلتی نیست که فریاد کشم، حسم را
ازتو و پاسخ دندان شکنت می ترسم
نگرانم که فقط هی بروی، هی بروی
از همین رفتن بی آمدنت می ترسم
تن مرداد مرا، وقف زمستانت کن
که من از غصه یِ تنها شدنت می ترسم
پیش چشمان من غمزده با ناز نرو!
که از آن زلزله ی ناز تنت می ترسم
آرزوی دلِ دیوانه ی من، سبز بمان
ازخزان تو و مرگِ چمنت می ترسم
#شهلانوروزی ✍