عباس محمودی
انتظار
قرص های زیر زبانی ام؟
نه !
بسته سیگارم کو؟
می خواهم دود کنم رفتنی را
گفته بودند:
خواهی رفت
باورم نیامد!
و سال هاست
کوچه آلزایمر
رد پایت را گرفته
سلانه سلانه…
بی خبر…
درست برهه ی سنگ چخماق های لال
فصل گردسوز های بی رمق
در آستانه ی ابهامِ تبسم وُ آغوش وُ دلبستگی
چمدان رفتن بستی
آه…
مدتهاست
تکلم روزمرگی نگاهی
پشت احساس دم کرده نیمدر*
غمنامه وُ مویه های مُدام است
کی می آیی؟
سلام که هیچ…
هنوز که هنوز است
یک خداحافظی به من بدهکاری!
پا نوشت:
نیمدر یعنی پنجره