فاطمه انصاری
رهایی
من حسابم از حساب دیگران قطعا جداست
دایما درگیر ذهنم روح در هول و ولاست
هیچ فهمیدی چه می گویم نمیدانی، ببین
قلب دریا جایگاه شعله های بی صداست
ماه در چشمم نشسته رو به روی آینه
خودنمایی میکند در فکر اوج ماجراست
ای پرنده از هوای سرد پرهیزی بکن
دانه های اشک باران سنگ فرشی از بلاست
دیشب از طرز نگاه آسمان حالم گرفت
با خودم گفتم چرا دشمن شبیه آ شناست
این شنیدم قلب هرکس در کف دستان اوست
مهربان بودن در این دوران به والله خطاست
خواستم از خود گریزم رو به بی راهه روم
این تضرع های بی جا دور از افکار ماست
زندگی با من کمی آهسته تر همراه شو
اینچنین پتکی ،خدایی،برروانم نارواست