علیرضا داوودی
هزار حیف
سر را نشد به شانه گذارم هزار حیف
تا مثل ابر ، بر تو ببارم هزار حیف
چون کوه آتشینِ پرِ از بی قراری ام
بعد از تو روحِ گرد و غبارم هزار حیف
در باغ دل که یاد تو سبز است دائما
اما تو نیستی به کنارم هزار حيف
سر سهمِ پای توست که قربان كنم ، ولی
دل بر دلت نشد بسپارم هزار حیف
در دشتِ سینه بی تو خزان می دود ، که من
باغی حزین و بی بَر و بارم هزار حيف
در تو شدم خلاصه و ، بي تو که مرده ام
تقویمِِ در عزای بهارم هزار حیف
از من بُریده ای و نفس هم بُریده شد
چون زنده ای ، که روح ندارم هزار حیف
#علیرضا داودی مقدم