محسن زیدعلی
صید آهو
مثل گندم زار بی تابِ بهاری بی نظیر
می دهد تابِ خیالش زلفِ یاری بی نظیر
شیر ما در بیشه زارش صید آهو می کند
باز بیرون آمد آسان از شکاری بی نظیر
فکرِ پاییزش دلِ هر دانه را خون می کند
عشق می سازد از این دل ها اناری بی نظیر
ای مترسک از هیاهوی کلاغ غم نترس
چون فریت می دهد با قار قاری بی نظیر
عاقبت روزی طناب دار دورِ گردنش
می شود بی شک برایش افتخاری بی نظیر