مرده ام
من مرده ام
من مرده ای متروکه ام
نه زمین و نه زمان یار من است
نه کسی همدم اسرار من است
گاهگاهی به خودم میگویم
بال پروانه چرا سوخت؟
و چرا شعله شمع
بوسه اش داد به باد
و به خاکستر گفت : او دروغ است دروغ
همه دیوانه مرا میخوانند
همه دیوانه مرا میدانند
شیطنت ها همه پوچ
و سکوتی ممتد
به بلندای شب یلداییست که مرا میخواند
مینوازد در من
نت خاموشی و گنگی به سوال !
تو چرا آمده ای؟
این جهان جای تو نیست
جای تو نیست..
میروم من
به سرای که در آن خوشبختی است
و درآن اینه ها خوشحالند
پر پرواز پرستو باز است
میروم تا که
به سیالی یک جوی روان
به حیات خیس ماهی های رود
دل بدهم
و بگویم به جهان
که خدا اینجا هست
که خدا زیبا است
بوسه ام را
بگذارم تَنگ یک تُنگ بلور
و بگویم که عشق
تو را میخواهد
و تورا می ماند
سر ز پا نشناسم
قلبم از شوق نگاه، تَرکی بردارد
اشک هایم ریزد
اشک هایم همه اهلی شده اند
باورت هست هنوز!
من اهلی شده ام، تنهایم
تو ولی
چشم بر هم زدنی
زیر لب زمزمه بوسه دهی
تا به اقرار کلامی از عشق
بنشینی و در آغوش من خسته ی زار
دور باطل بزنی
و به تکرار سوالی مجهول
قند دل آب کنی
که بگویی به عشق
عاشقی، درد قشنگیست که بی درمان است
#فاطمه_بهزادی_نیشا
اسفند 1402