یک مشت کلاغ
شعری از عبدالله محمدزاده سامانلو
یک مشت کلاغ،
خبر دارند
آزادی من کجاست …!
گوشه ای در کوه در غار حرا
عنکبوتی از ترس
احاطه کرده است مرا
با تار
تار می بینم تمام جهان را
مرگ در آغوش من خوابیده
ستارگان را می بینم که هر روز
می میرند
و سکوت از گریبانم بالا می رود
فرقی میان در قفس بودن
یا نبودن نیست
وقتی نفس
در مشت قلبم نیست
یک مشت کلاغ
خبر دارند
آزادی من کجاست …!
1400/10/20
#عبدالله_محمدزاده_سامانلو
@samanloo.a.m.poet
#کانون_شاعران_معاصر
#سرزمین_کتاب_ایران
#از_شاعران_حمایت_کنیم
@kanoon_shaeran_moaaser1
@kanoonshaeranmoaaser