محمدعلی میرقاسمی
در باوری که هرگز
محمدعلی میرقاسمی
… در باوری که هرگز …
دوران کودکی ام
با یک قناری خوش رنگ
با چشم های سبز جادویی
در باوری که هرگز
دوباره تکرار نمی شود !
اما من !
در کودکی ام ماندم !
فصل فصل زندگی ام
هنوز زمستان است !
در یک اتاق کوچک تاریک
من با کتاب های فلسفه
زندگی ام را رنگ می کنم
در باور من شعر
نجوای دردهای انسان است
در جاری خیال
شب را به شوق دیدن خورشید
باران و پنجره
عطر و طراوت خاک
ای کاش …
ای کاش …
من بودم و قناری خوش رنگ
شب بود و شعرهای سرگردان
در جای جای اتاق
با یک چراغ روشن کم نور
با داستان های هدایت
بوف کور
شاید عبور کنم
روزی از این همه تاریکی
اما کجا ؟!
نمی دانم !
در یک جهان
بیرون از این جهان تاریکی …
شاید بهار
بیرون پنجره باشد !
ای کاش عشق
دلبستگی نبود
وابستگی نبود
ای کاش زندگی
در جاری خیال
مانند یک ترانه بود
امروز می سرودی اش
فردا ترانه ی دیگر
تکرار … تکرار …
در باور من عشق
یعنی مرگ …
در باور من عشق
فصل رسیدن زمستان است
در یک اتاق کوچک تاریک .
شعر … محمدعلی میرقاسمی