محمدعلی میرقاسمی
… نوید تویی …
مرا دریاب
مرا دریاب
دیگر امیدی به روشنایی نیست !
خورشید مرده است !
خدا مرده است !
ناشادم از این همه تاریکی
تو ای ستاره ی روشنایی بخش !
من در میان این سیاهی جانسوز ؟!
امید تویی
نوید تویی
ای قاصدک خوش خبر
تو از بهار نادیده می دانی ؟!
تو از شکوفه ی گیلاس خبر داری ؟!
شاید بهار …!
از چشم های سبز تو برخیزد !
شاید جوانه های امید
در چشم های توست !
شاید خودت بهاری و باران !
شاید طنین تویی !
اینک چه باید کرد ؟!
تمام زمین زمستان است !
اینک به مردگان بگو برخیزند
ای پیک شادی جان بخش
من با سروده های مانی
من با فلوت چوبی کهنه
من با صدای ناقوس
در شهر مردگان
خواهم نواخت
شاید امید تویی …!
شاید نوید تویی …!
ای ماه و مهر ماندگار بی مانند
با من بمان
با من بمان
بی تو جهان
بی تو زندگی
برایم زمستان است .
شعر … محمدعلی میرقاسمی