پای تو ماندم ولی افسوس از این اشتباه
شانههای تو نشد هرگز برایم تکیه گاه
گم شدم در های و هوی کوچه های بیکسی
دور باطل می زدم با تو شده عمرم تباه
زندگی گاهی به دار و گاه در بندم کشید
در هجوم حادثه افسوس افتادم به قعر چاه
دیر فهمیدم که ماندن چاره ی دردم نبود
سالها در کنج زندان ماندم اما بی گناه
با تو احساسم همیشه زخمی و تب کرده بود
در کنار تو نشد حال دل من روبراه
بسته شد راه نفس از زخم هایی که زدی
بر سر نعش خودم پوشیده ام رخت سیاه