بهار کریمی
نوای دل
بهار، محو آواز تو , مستِ مست،
دلش لحظه ای جز به تو، دل نبست
صدایت ، نواییست که جان می دهد
نگاهت، نداییست که جان میخرد
در آن لحظه در پردههای زمان،
چو رویای شیرین به جا ماند از آن
صدایی که همچو ، نوای دلیست
نوایی که از مهر دل، محشری است
تحول چو موجی، پر از ماجرا،
بهار در نگاهش، رها در صدا
چنان غرق در ساحل وصل تو
چنان غرق در موج جادوی تو
جهانش همه گشته آن روی تو
که هر دم صدا میکند سوی تو