علیرضا فرزانه
امید
آفتاب
آلوده شرابی است ز کین
وقتی تمام راه نفرینی
به رسیدن طعنه می زند!
آفتاب غرق در معصيت ظلمت
به گمراهی قدم میزند؛
ابرهای نازا در پی زایش
نطفه های کور بی باران
و غلظت نکبت سرب
تپش قلب تو را
به مرگ محکوم کرده است!
وین ابرهای کدر
سراسر زخمی است
بر قلب بی دریغ آسمان.
بگو کدامین نهال نارس را
امیدی است به بالیدن
و کدامین درخت را
به سرافرازی اعتبار؟
که مادران شهر
فردای غنچه ها را
در خواب می گریند!