شعر کانون
-
محسن زیدعلی
محسن زیدعلی قهوه ی قجری و چشم های تو مانند قهوه ی قجری تو ساده آمده ای تا دلِ مرا…
بیشتر بخوانید » -
شهین راکی
شهین راکی نگاه نوشتن خوب بود که سهم درخت میشد مرا عبور تخیلی سبز کافی بود تا نگاهم سرشار از…
بیشتر بخوانید » -
شادیه غفاری
◾شادیه_غفاری◾صفر -زنی که شرم و غرورش را، به زیر پای خیابان دید شکست و بین شکستنها به تکههای تنش خندید…
بیشتر بخوانید » -
شهلا نوروزی
شهلا نوروزی پیله ی تنهایی لب فرو بستم شبی از دل هیاهوی خودم مست کردم عالمی را مست از بوی…
بیشتر بخوانید » -
لیلا ساتر …کفن ام کو که…
کفنم کو که گور من باشه زندگی بسکه نقره داغم کرد چقده گول خوردم از دنیا مکر روباه ها…
بیشتر بخوانید » -
سارا رجب پور
سارا رجب پور لبخند عشق عاشقی در فصل پاییز از بهاران خوش تر است لحظه ای در پیشَت از هر…
بیشتر بخوانید » -
چکاوک حمیدی
چکاوک حمیدی نشئهی سکوت یه قل دو قل ِ سنگها در سَرم . . . عاجز از اعتراف کاغذ…
بیشتر بخوانید » -
شادیه غفاری
◾شادیه غفاری◾هیچ کلافگی، تقدیرِ کلافهاست؛ آنگاه که سر و تهِ هستشان گم در هزاران گره درد میکشد آشفتگی را… و…
بیشتر بخوانید » -
لیلا ساتر…مکافات
به پات هر چه مکافات می کشم کافی است اگر چه زندگیِ بی تو عین علافی است که حرف…
بیشتر بخوانید » -
شادیه غفاری
◾شادیه غفاری◾صبور خرماپزان بود در لهجه خاکیاش! بُرقِعی که دفن میکرد، حرف مرده را در جراحت آب. فاتحه بخوان بر…
بیشتر بخوانید »