لیلا سادات کباری قطبی
مهره ی شطرنج
مثل یک مهره ی شطرنج مرا چرخاندی
اشک بر صفحه ی لرزان دلم افشاندی
به دلِ #دفتر غمگین ِدلم ، چنگ زدی
ولی اینبار درون دل من جا ماندی
#گریه می کردم و#آرام تو را می خواندم
تو شنیدی و چه نوری به دلم تاباندی
تار و پودم که به ساز تو به وجد آمده بود
یک شبه در #تب و تاب آمد و تو و درماندی
#تب عشق تو احساس خوشی بود ولی
با همان عشق ، دلِ تنگ مرا سوزاندی
#درد را در دل من دیدی و با جام لبت
جرعه ای عشق به صحرای دلم افشاندی
دفترم پر شده بود از غم و احساس، ولی
با همان کاغذ و #خودکار ، مرا لرزاندی
#گریه ی من همه از دوری و تنهایی بود
آمدی با نگهت ، درد و غمم را خواندی
بعد از آن شادی و شور از در و # دیوار وجود
سوی من آمد و تو #درد و غمم را راندی
آن چه احساس خوشی بود که در #سایه ی تو
تازه فهمیدم و دیدم ، که کنارم ماندی
یک شبه ، عطرِ وجودت به دلم تابید و
دستِ بیداد و ستم را به #قلم پیجاندی
من در #آغوش تو ، صدبار خدا را دیدم
و #فراموش نکردم چه به من فهماندی
#لیلا_سادات_کباری_قطبی
بداهه