محسن زیدعلی
همچنان
غزل همچنان محسن زیدعلی
دستم نمی رسد به اناری که همچنان
مانده ست تا رسیدنِ یاری که همچنان
این خسته را توانِ دویدن نبود و نیست
دیگر نمی رسد به سواری که همچنان
آهوی من به دشتِ پر از عشق می دود
ای دل در آرزوی غباری که همچنان
تقویم هم به فصلِ خزان خو گرفته است
شاید نمی رسد به بهاری که همچنان
عمری برای هر غزلی دلبرت شدم
دل بسته ام به حلقه ی داری که همچنان
جا مانده ام بدونِ تو در، ایستگاه عشق
حالا در انتظار قطاری که همچنان