شهین راکی
کتیبه
به شوریدگی انگشتانم
ترا ای خروشان خفته
بر کدام کتیبه بنشانم
این بند بند های معوج
کژی کدام جهان را میراث دارند
صورتک های دهان گشوده
گویی ترا میدانند
آیا کلمه
ابزاری است
تا خود از دامات برهانم
چلاق دستانم
سرخ
به نوشبنات
برخاستهاند
و به نمود نگاهت
لبخند میزنم
به عشق
که سادهترین حکمت است
آراسته و
در دام هیچ
نشستهام
که جهانی به تکاپوست
در زوزهی پستانداران به ساحل مانده
دریا دریا صدا
پیشانی آسمانم را کدر میکند
این فغانها
از گلوگاه بادهای سیاه
هشدار کدام گناه نکردهی ماست
و تو، از کجا آغاز شدهای
که هر گرگ و میش
نمود میکنی
با بندی سرخ
بر پیشانی
که چوب دستی عصیانت را
در چشمانی شکسته میچرخانی
و میان وسعت سپید نگاهت
شعلهایست
که اوج میگیرد
بیهراس من
که همیشه از سوختن بود