محمدعلی میرقاسمی
با توام با تو
فصل سوم
روزی از روزها در همان محیطی خواهی ایستاد که امروز در خیال خود به مانند رویا باور داری ! ساختار جهان هستی بسته به رویکرد روان و ذهن تو دارد ! تنها دلیل برای باروری باورهای انسان ، روان ، ذهن ، ایمان و اطمینان خاطر به ساختار خیال است ، این خیال است که جهان هستی را در تسخیر خود دارد !
من و تو توانمندیم ، گذشته نمی تواند دلیل ایستای ما باشد .
من و تو در فصل های قبل ، گفتگوی دوستانه و خوشایندی با هم داشتیم ، مشکلات درونی و ذهنی و روانی خود را با هم مرور کردیم و دریافتیم دلیل مشکلات ما چیست ، چه باید کرد ها را آموختیم اما کماکان از احوال درونی و ذهنی و روانی مطلوبی برخوردار نیستیم ! به مانند گذشته باز هم باید درون و ذهن و روان خود را واکاوی کنیم ، باید واقعیت گرا باشیم ، باید با واقعیت به ابعاد مشکلات خود بپردازیم ، سر چشمه ی باورهای ما کجاست ؟ ما در کجای این زمین زندگی می کنیم ؟ من یک آسیایی ام ، ولی هر بار ، کسانی که نوشته هایم را مرور می کنند یا افرادی که مرا می بینند و نمی شناسند ، از من می پرسند ، زادگاهتان کجاست ؟ می گویم زمین ، با حیرت می گویند ، زمین ! دوباره می گویم ، با همه نسبت دارم ، برزیلی ، بنگالی ، فنلاندی ، آلمانی ، هلندی ، هندی و … یا بهتر بگویم ، من درد مشترکم ، مرا فریاد کن ( احمد شاملو ) لبخند می زنند و می گویند زیباست !
اما زادگاه شما کجاست ؟ در کدامین گوشه ی این زمین خاکی ؟ اینکه زادگاه ما کجاست ، مهم است ، شاید بخشی از مشکلات ما مربوط به محیط و شرایطی باشد که در آن زندگی می کنیم ، شاید شما تلاش می کنید و دروس تحصیلی را به درستی می آموزید ، نمرات مربوط به دبستان و دانشگاه شما بسیار خوب است ، اما بعد از کسب تحصیلات در حین ورود به جامعه درمی یابید که دریافت فرصت کاری یا مدیریت یا … به کسب تحصیلات نیست ! بهتر است بگویم ، اکتسابی نیست ! انتسابی است ! در یک چنین شرایطی آیا باید حاشیه بنشینیم ؟
شاید شما که تلاش می کنید خانواده و افراد پیرامون را قانع کنید که فرد مورد نظر من برای زندگی ایشان است ، او می تواند دلیل آرامش و دلشادی من باشد ، او می تواند دلیل پیشرفت من باشد ، ما یکدیگر را دوست داریم ، اما شوربختانه به دلیل تضاد خانوادگی یا ناسازگاری بین قبایل یا تفاوت مربوط به اعتقادات دینی یا مذهبی ، شما در کمال ناباوری باید پذیرای خرد جمعی باشید ! در یک چنین شرایطی آیا باید حاشیه بنشینیم ؟
شاید شما … شاید شما ... شاید شما …
در یک چنین شرایطی فقط و فقط باید خود ( من ) باشیم ، خود وجودی ( من ) با ظاهری آراسته و کلامی توام با مهر ، ساختار فکری خود را تشریح کنیم ، ما انسانیم ، جامعه ، خانواده ، افراد پیرامون نباید با ما اینگونه رفتار کنند .
انسان در حقیقت زاده ی حسرت هاست .
چه بسیار حسرت ها که دلیل سایش ذهن و روان انسان است ! انسان گذشته ! انسان امروز ! پدید آورنده ی این باید ها خود ما بودیم ! پدید آورنده ی این شاید ها خود ما بودیم ! چرا به باید های زندگی تن در دادیم و چرا با این باید ها و شاید ها زندگی کردیم ؟! سکوت ما آیا دلیل باروری دردهای درونی ما نیست ؟ چرا ما با خود به مانند یک گیاه رفتار می کنیم ؟ ما انسانیم ، انسانی که با رویا و خیال پردازی ، زمین را در تسخیر خود دارد ! همه ی آنچه را که گفتیم مربوط به ما نیست ، ارتباطی به ما پیدا نمی کند ، ما انسانیم ، به معنای این … سان ( اکنون ) هم اکنون ما در هر کجای جهان می توانیم زیستن داشته باشیم ، هر زبانی را بیاموزیم ، هر تعریفی را نسبت به هستی داشته باشیم ، اما اسباب زحمت هم نباشیم ، اصالت نمی تواند دلیلی باشد برای اسارت ما ، بودا می گوید ( به مانند گل نیلوفر رفتار کنیم ، با برگ های گشوده در پهنای آسمان ، نوازش گر مرداب است ، ستایش گر چرخ فلک ) اما …! اما …! گل نیلوفر در بند یا در اسارت خاک نیست ! مگر ما نگفتیم طراوت ، طبیعت ، برای خواباندن سپیدار ، تبر چرا ؟! مگر ما نگفتیم صلح و دوستی ، ستیز و کشتار و ناسازگاری چرا ؟! مگر ما نگفتیم انسان ، پس چرا نان و لبخند را به یکدیگر هدیه نکردیم ؟! مسیح می گوید ( از هرچه دوتا دارید ، یکی را به اویی را که ندارد ببخشید ) مگر ما نگفتیم کردگار مهرآفرین ، پس چرا می گوییم او از ما نیست ، بهترین ماییم ! بی همتا ماییم ! مانی می گوید ( هر رنگی به رنگ خداوند است ) پس چرا ما به وقت هجرت فردی ، تیره پوشیدیم و به وقت زادروزش ، روشنایی ! بیاییم دلیل لبخند یکدیگر باشیم ، چرخ فلک چشم انتظار لبخند های ماست .
رفتار ما با کودکان به چه شکلی باید باشد ؟
در گذشته وقتی سه یا چهار یا پنج ساله بودیم یا شاید هم بیشتر ، وقتی رفتار خوبی نداشتیم یا اینکه به اشتباه کاری می کردیم که خوشایند خانواده نبود ، یا چیزی را می شکستیم یا … مادر ، پدر یا یکی از بستگان دست ما را می گرفت و ما را در اتاقی پنهان می کرد که در حقیقت زندانی می شدیم یا اینکه ما را کتک می زدند و سرزنش می کردند و می گفتند تو نمی فهمی ، تو فهم نداری ، تو ناتوانی ، تو کم کاری ، تو بی شعوری ، و یک دنیا توهین و سرزنش ، ما در گوشه ای می نشستیم و گریه می کردیم یا خیس می کردیم و از یکایک این عزیزان بی زار بودیم ، از گذشته ی اینها چیزی نمی دانستیم ، ولی شاید اینان همان طوری با ما رفتار می کردند که دیگران با اینان رفتار کردند ، تربیت ، بازسازی ، مرمت توام با خشونت و نفرت ! ما وقتی می توانیم طنین زیبای ویولن را بشنویم که با آرشیه سیم های آن را نوازش کنیم ، ما وقتی می توانیم طنین زیبای پیانو را بشنویم که به طور آرام کلیدهای آن را نوازش کنیم ، من نمی گویم برای تربیت ، تازیانه نیاز است ، اما چرا رفتار و رویکرد ما از جنس رازیانه نباشد ! در محیط مربوط به منزل ، گلی را در نظر بگیرید و به وقت لازم ، حین آبیاری آن را نوازش کنید ، با او سخن بگویید ، سخنان دوستانه ، تاکید کنید چقدر زیباست ، باور کنید شرایط رشد خوبی خواهد داشت ! در همان محیط گلی دیگر را در نظر بگیرید و به وقت لازم ، حین آبیاری ، آن را نوازش نکنید ، دشنام بگویید و تاکید کنید چقدر زشت است ، باور کنید این گل پژمرده خواهد گشت ، کودکانمان را در آغوش بگیریم ، از آنها در بین بستگان و دیگران به نیکی یاد کنیم ، به آنها بگوییم تو بهترینی و بی مانند ، به بستگان و دیگران هم اشاره داشته باشیم که با آنها خوش رفتار باشند ، خلوتی را با آنها باشیم ، در منزل یا بیرون از منزل ، در حین خرید خوراکی یا پوشاک مربوط به آنها طوری رفتار کنیم که یعنی خرید ما بسته به خواسته و انتخاب آنها دارد ، مهم تر اینکه تشریح مشکلات برای کودکان یعنی درهم شکستن ساختار کودکانه ی آنها ، بهتر نیست طوری دیگر رفتار کنیم ، شرایط فردای زمین ، بسته به مدیریت امروز ما دارد ، بهترین مادر باشیم ، بهترین پدر باشیم .
جهان پیش روی ما ، تکرار دوباره ی تاریخ است .
در اینکه شاید گذشته باز هم تکرار شود تردیدی ندارم ، اما بسته به خواسته ی ما دارد ، ما و دیگران ، همه با هم در گذر زمان ، شاید مسافریم ، از آغازی را که نه از آن چیزی می دانیم و پروازی را که نیاموختیم ! اما در این میان این گذار بی سر انجام ، زندگی است و یک فرصت که می تواند برای فرد فرد ما متفاوت باشد ، بیاییم برای یک بار ، از خود آغازگر باشیم ، ما در جهان پای نهاده ایم که بهترین باشیم ، یک انسان واقعیت گرا ، انسانی که ماه را باور دارد ، خورشید را باور دارد و باور دارد دلیل رستن از آغوش خاک ، خورشید است ، دلیل رهایی انسان خورشید است ، دیروز هم گذشت ، دیروزی را که در دورترین خطوط سیاه و سپید برگ برگ تاریخ نمایان است ، اشک ، لبخند ، فریاد ، وحشت ، بی هر کلامی که گویای فریاد در گلومانده ی انسان هاست ، اینکه بگویم از کجاییم ؟! … نمی دانم ! بی شک انسان با چشم های گشوده به هستی ، مهر دیگری به مانند خود ، نسبت به خود وجودی اش را شاهد بود ، مهری ماندگار ، مام بی تکرار ، در حقیقت ماندگار ترین ، بی تکرار ترین ، از آغاز تا امروز ، مهر مادر است .