زهرا زحمتکش
یأس
باز در من فسانه ای پر شد
عاری از نفت شد فانوسم
تیره شد صبح روشن امید
گفت از هرچه هست مایوسم
از گریز فروغ خانه دل
در مسیر چراغ دانستم
که اگرچه به زیر سقف منی
بی تو پر گشت، جام افسوسم
در گذار از دو راهی تردید
تن به تن با هراس جنگیدم
عاقبت وحشتم عقب راند و
کرد در جام زهر محبوسم
هیچ روزی نشد که بر گذری
بر دل بی صداتر از آهم
مرد در حسرت نگاهت دل
شد فراهم بساط کابوسم
در عزای نبودنت هر روز
در کنارت سیاه پوشیدم
باز در من فسانه ای پر شد
ریخت در جان و گشت مانوسم