اعظم اسماعیلی بانوالف
پندارِ کویری شعر کلاسیک
_________________________
از اینکه پِندارت کویری بوده شکی نیست
دیدی تو را تصویر باران هم پریشان کرد؟!
خود را به آغوشم بدهکاری ولی شعرت
از غیرت هر واژه این را ساده کتمان کرد
دست از سر این ذهن مرده زودتر بردار
یا از حراج ننگ احساست بکش بیرون
این کارزارِ نابرابر انتهایش نیست
جز دوئلِ بیمنطقی بین جنون و خون
هر بار تاریکی درون دَخمهی فکرت
مهمان که شد، خواباندیش پهلوی خودخواهی
اصلا حسابش را نکردی صبح روز بعد
آن بچه خورشیدست که میماند سر راهی
حقش نبود از بستر خاموشی و تردید
آبستن طفلی عقب افتاده باشد باز ؟
شهری که شبهایش پر از خمیازهی شعر است
آبادیی ویران شده از وحشت هر ساز
ساعت که خوابش برده اما سقف روشن شد
تکرار بیداری هرروز است، میدانم!
تعبیر خوابم را بگو یا گوش کن اینجا
آشفتگیهای قلم را شعر میخوانم
اعظم اسماعیلی