فاطمه شایگان
آینه شعر سپید
آینه دیگر مرا در بستر
پیراهنت گردن نمیگیرد
واین حال بدم را هیچکس
درزیر باران
بالبی ماسیده بر عکسی
که پوشیده تمامم را
ومی ریزد از آفاق بلندی ها
به روی آستینم اشک
و تابوتی که با فریاد
می چسپد
به این دنیا
و پایان مرا گردن نمی گیرد
نمی فهمد
نمی فهمد
نمی فهمد….