واکاوی سبک شعری سهراب سپهری
واکاوی سبک شعری سهراب سپهری
اشعاری بر پیکره یِ ادبیات ایران عموما پس از رخت بر بستنِ سهراب، توسطِ شعر دوستان و چامه سرایان سروده می شوند که به جهتِ نزدیکی بیش از حد به سبک و روش اشعار سپهری، عمدتا کلیشه ای و مخاطب گریز فرض می گردند.
از سویی همان احساس و عواطف روشیست که سالها پیش گویی در امتدادِ سادگی و صمیمیتِ سیال، گم شده اند. این معایب و فوایدیست که تدقیق که گردد متوجه می شویم در این گذرگَه و اشعارِ احساسی و لطیفشان، شخصی پیشتر به اسم سهرابِ سپهریِ کاشانی تمامیِ قُلَلِ مرتفعِ ادبی این سبک را یکجا ربوده،جوایزش را کسب نموده و پرستیژش را تا سالیانیِ طولانی بر بلندایِ ادبیاتِ خاص و عام برای خویش و خویش اکتساب نموده است.
بنظرم در این وادی رفتن حتی اگر نهایتِ پیشرفت و چیره دستی طوری باشد که تحسین برانگیز باشد، باز هم یکجای کار می لنگد! اینکه چه منفعتیست؟ اصلا که چه؟ سهراب پیشتر تمامی این کارها را کرده است …
با این تفاوت که همه می دانند خود اشعار سهراب همواره مورد انتقاد بوده و خواهد بود مثلا… به راحتی می توان چینه هایِ شعری یا قسمتهایی از اشعار سهراب را جابجا نمود بدون اینکه آب از آب تکان خورده و احدی متوجه گردد. این شِق از معایب سترگ اشعار سپهریست.مثل یک چشم به هم زدن،بدون اینکه اتفاقی در سروده بیفتد میتوان واژگانی جایگزین کرد و حتی آن را از شعریت انداخت.
لیکن از سویی رموز و اسراری بر پهنه ی سرایش های سپهری هویداست که تنها خود سپهری یا خواص می توانند آن کُد نوشته ها و رمزهایِ کلمات را دریافت نمایند.
البته برای واکاویِ اثرِ یک شاعر بایست از تجارب شخصی نیز استفاده نمود. هر بار بنظرم وقتی سروده ای خلق می گردد شاعرش می میرد و این ذهنِ خلاق و کاوشگر و جستارمندِ مخاطب است که بایست در پستویِ مخیله یِ شاعر رَوَد و حقایقِ مفهومی و واژگانِ ذهنی اش را بکاود و این کاویدن به ثمر نمی رسد مگر اینکه پویش و کوششی باشد که در محیطِ جغرافیایی و فرهنگ و رسوم و رسانه ها و غیره ی راوی بتوان آن را فهمید و فهماند و به بارِش نِشانْد.
دکتر رشید کاکاوند بر خلافِ نظر اندیشمندان و منتقدین و ادبایِ ادبیات که شعر سهراب را تحلیل نموده و برای قسمتهایِ پاسبانها همه شاعر بودند و خواهرم زیبا شد،روایتها و نظراتِ مختلفی ارائه داده اند، می گوید:
همیشه می خواستم مفهوم و ذهنیتِ سهراب را نسبت به:
مادرم بی خبر از خواب پرید،خواهرم زیبا شد
بدانم و بفهمم و مفهوم و بازخوردِ این واژگان را بیابم. آقای کاکاوند ادامه داده که اتفاقی در کوپه یِ قطاری با دو سه نفر از اهالی کاشان هم کوپه ام شدم و در لابه لای صحبتهایشان فهمیدم که کاشانیها بر اساس رسوم و اعتقادشان بر این باورند که اگر زنِ حامله ای ترسیده یا خبر نامعمول یا یهوویی بشنود یا حادثه ای ببیند، حَملَش زیبا به دنیا می آید
برای همین وقتی سهراب میگوید:
مادرم بی خبر از خواب پرید،خواهرم زیبا شد
این موضوع با تأمل و تحلیلی درخور، اشاره به درک و احساس و واگویه یِ سهراب دارد. البته نمی توان نظر بزرگان را همیشه وقع نهاد و وحی منزل دانست اما این بخشِ پویه و نقدِ آقای کاکاوند محلِ تأمل بوده و این ارزش را داراست که انسان را بفکر فرو بَرَد.
ما به اندیشه و مداقه،زنده ایم، گفتنِ اینکه حافظ و سعدی و مولوی و فردوسی و آن پیشینیان و سبکشان صحیح بوده و مابقی نادرست، از اساس محل تردید است. مانند این است که بگوییم پوشیدن کت و شلوار فرنگی، توهینی به پوششِ نفیس ایرانیست. در حالیکه نه از پوشیدن جامه ی جدید گریزیست و نه از تجدد و نوآوری.
در خصوص سروده های سهراب، احمد شاملو آنها را نپسندیده و رسالت شعریِ سپهری را از اجتماعی که درگیرِ حوادث و اعتراض و حق کارگری و غیره بوده را پَرت دانسته و معتقد بوده که سهراب سپهری همپایِ دیگر شاعران در ورطه یِ شعر سیاسی و اجتماعی دخالت نکرده و شستنِ دست در آب و گلآلود نکردنِ آن نمی تواند عامه ی مردم را اقناع کنند و همین نظرات را نیز اخوان ثالث در مورد سهراب به بیان دیگری، واگویه نموده است ( هرچند فروغ فرخزاد در چند جا نوآوری و زیبایی شعر سپهری را ستوده است) ایضا مانندِ حمیدی شیرازی که اساسا ایشان نیز از معترضین به نوآوری و تجددِ ادبی بودند. ( سهراب که جای خود دارد)
بنظرم تجمیعِ این موارد( کلاسیک و نو و غیره) اشتباه است. ( عیسی به دین خود و موسی به دین خود).
اما خُب، تعصب و عادت به عقبه یِ فکری و پیشینه یِ سرایشی همواره راهِ تجدد را به سختی می کشاند. هستند افرادی که هنوز دستمال یزدی در دستشان است و غزلیات حافظ را می بویند و نامه را با کبوتر به مکان مورد نظر می فرستند. شاید این تفکرات که در کل جهان نیز هنوز طرفدارانی دارند موجود باشند( سنتگراییِ محض).
آن برهه ها بودند و احتمالا در آینده نیز به میدان بیایند.
در هر روی ( شعر گَوَن از نسیم پرسید شفیعی کدکنی) آنچنان زیبا و پرمحتوا و دارای ضربآهنگ و لطیف است که شاید اگر خودِ مولانا آن را می خواند برای خالقش درود می فرستاد.
اما در یک طیف و یک شاکله و یک نام نمی گنجند.
بنظرم از اساس نباید بجز کلاسیک و انواع قالبهایش، دیگر سبک و قالبها را شعر خواند. همان وقتی که نیما بر اثر ترجمه ی اشعار شاعران روسی و فرانسوی و نبوغش،به سمت شعر نو و دیگران نیز سپید و مشتقاتشان را کشف نمودند _ علی الخصوص، نیما، شاملو، رحمانی، اخوان، فروغ، سهراب، خوئی _ در همان برهه، وقتی که هنوز تنور داغ بود باید نان را می چسباندند و بی معطلی در برابر نامِ شعر کلاسیک،عنوان دیگری به خوردمان داده و آن را رسما اعلام می داشتند. مثلا نَثرواره ولاغیره.
آنوقت این همه دکترینِ ادبی، کج سلیقه گی، بلوا، دعوا،ا ختلاف عقیده و تشتت آرا و این جبهه و آن جبهه نمود پیدا نمی کرد.
به شخصه، بنده متعصب نسبت به هیچ کدام نیستم چون امری دوسویه و مجزا و خطِ موازیانی اند که تجمیعشان ممکن نیست و از اساس مجزا هستند ( نام یکی را نباید شعر بگذاریم) با کمال احترام و زیبایی و پر محتوایی و دل انگیزی شان بایست اسمِ دیگری را نثرواره نهاد.
شاید این نثرواره برتری هم داشته باشد ولی تمامیِ قواعدِ شعریتِ محض را ندارد.
اعلام می نمایم که پس از نوآوریِ جذاب و قابل تأمل و زیبایِ علی اسفندیاری نسبت به فرعی از شعرِ قدما ( نو و تمامیِ مشتقاتش _ نو، سپید، موج نو، کوتاه، پریسکه، لووپ، گریزلوپ، طرح و غیره _) دیگر از صفِ شعر جدا شده و شخصیتِ ادبی و حقوقی دیگری تحتِ عنوانِ نَثرواره پدیدار گشته است.
پس قیاس این دو، و یکی دانستنشان،جفائیست به ادبیات و هنر.( اجتماع نقیضین،امری محال است).
نوآموزان، اعضای فهیم، بزرگ اندیشان و شعرایِ گرانقدر به نظر حقیر بدون هیچ غرض یا قصدی احساس می کنم با کمال ارزش و اعتباری که برای یکی از اسطوره های شعر نو قائل هستم لیکن راهش را مخصوص خودشان می دانم و هیچ توصیه ای برای ورود به این سیاق و قاعده توسط شعرا نمی دانم. این عقیده ی شخصی ام است و قابل نقد.
در هر روی سهراب پیشتر تمامی این راهها را رفته است. دیگر مورد جدیدی یا روزنه ی خاصی باقی نگذارده… نشان به آن نشان که بعد از ایشان، مقلدین شصت سال است که در جا می زنند.
در ثانی، حدوثِ شعری سپهری، برداشتهای خویش از شینتو، بودا، سوشیانس و درک و احساس خودش بوده است، در این وادی رفتن توسط دیگران یعنی آب در هاون کوبیدن. دلیلش عدم ظهور چهره هایِ تقلید کننده بوده است که به گَردِ گَردِ ناخن سهراب هم نرسیدند.
✍️عیسی نصراللهی