محسن اسلامی نیا
شبیه غزل
در انتظار سرک می کشند عقربه ها
توئی که هرشب من با تو می شود آغاز
وشاعری که به یک بوسه از لبت باشعر
درآسمان خیال تو می کند پرواز
اسیر سلسه ی راز می شود گاهی
زبان شعر در ابهام گنگ گیسویت
وعطر نام تو هر بار دعوتی گرم است
که می کِشد عطش شعر را به مشکویت
ومن که باز اسیر تب تنت شده ام
نفس نفس زده در قوس های اندامت
یکی شو بامن و در من فرو ببر خودرا
که زنده ام به همین جرعه نوشی از کامت
زلال مثل بلور و لطیف مثل حریر
بهشت های تنت خلوت خداوند است
گمم میان خیال دوسینه ات امشب
که بی دروغ به صبح و ستاره مانند است
اجاغ روشن و آغوش و بیقراری ها
بتاز بر تن من باشکوه عریانی
لبم بروی خیال کجای آغوشت؟
تورا چگونه بنوشم شراب پنهانی
به داغ آتش لبهای سرخ و سوزانت
به سینه ها که انار اند و گُل به سر دارند
به گیسوان رها گشته روی بازوهات
به چشمهات که دائم شراب می بارند
بتاز بر بدنم تا بهار ناله و آه
تمام کن تب من را به ضربه های تنت
بدوز بر لب من مخمل لبانت را
بپیچ در نفس من به عطر پیرهنت
وآخرین نفست شعله می شود درمن
و واپسین نفسم عشق می شود در تو
و جای بوسه که بر گردنت کبود شده است
ببوی عطر تنت من ‘ بمن معطر تو
تو از شکوفه ی نازک بدن لطیف تری
ستاره سوز بمان پشت تور آینه ها
نگاه را ز گریبان آسمان برگیر
بباف در تپش بی عبور آینه ها
هنوز عطر تو در باغ خاطرم جاریست
نشسته ای همه شب بر دریچه های خیال
شبیه عشق شبیه غزل شبیه پری
شبیه خنده ی نارنج های خیس شمال
ستاره ها چقدر عاشقانه می رقصند
وشب به نیمه رسیده است و باز حیرانم
کجاست راه گریز از خیال هرشبه ات
ومن که از تو خودم را جدا نمی دانم
تو عاشقانه ترین شعر در خیال منی
تو از قشنگ ترین یاسمن قشنگ تری
به چار پاره رسیدم ز واژه های غزل
ولی به قالب شعر کهن قشنگ تری