محسن زیدعلی
ضمیر ناخودآگاه
تا گلِ مهتاب می تابد به ایوانم هنوز
گاه گاهی عشق می گیرد گریبانم هنوز
سبز بودن در ضمیرِ ناخودآگاهِ من است
برگِ پاییزم ولی بر شاخه می مانم هنوز
در هوای بی تو ماندن های هر روز بهار
مثل ابری رفته رفته فکرِ بارانم هنوز
خو گرفته با تمام موج هایت قایقم
از تلاطم ها نترسانم که طوفانم هنوز
بر نمی دارد کسی از دوشِ سنگم صخره را
کوهم و آتش فشانی در زمستانم هنوز
گاه صبرم در مصیبت مثل ایوبِ نبی ست
بس که در اوجِ جوانی پیرِ میدانم هنوز
تک درختی مانده از باغِ امیدم،باغبان
گفت می گیرم به عشقش خاک گلدانم هنوز