فاطمه انصاری
حس خوب
بغض را وا کن برایت حرف ناب آورده ام
از برایت عشق را با آب و تاب آورده ام
یک دمی بنشین در این گوشه مرا اندازه گیر
تا ببینی عشق در حد نصاب آوردم
دست ما کوتاه گر شد قامتت آزاده باد
من به منظورت سخن، چون آفتاب آورده ام
بارها گفتم که فارغ می شوم از یک غزل
باز می پرسی چرا حال خراب آورده م
پلک را برهم بزن مژگان بروی صحنه ریز
چون به فرمانت هزاران انتخاب آورده ام
گفته بودم قلب من دارد تمنا ،گوش کن
بارها اینگونه دل را بی حساب آورده ام
وای بر من گر دوباره دم زنم از درد عشق
عشق را اینگونه دائم در عذاب آورده ام
نه نمی گویم دگر از آتشی که دود شد
چون تو را با رسم خوبان کامیاب آورده ام
بهار انصاری(فاطمه)