حسن رشنودی
جادوی شفق
جادوی شفق بود و شَرر شورِ جوانی
توفیقِ نظر صبحِ سحر سُورِ نهانی
خلوتگه دل خانه ی خوبان رها شد
حَی شد غزلِ مرده از آن جوی معانی
هر واژه گلی گشت و به صد غنچه مزین
تا یاد تو آمد به خیال مَنِ فانی
دیوان غزل شعر و مثل از تو سرودم
آرامش دل خانه ی امید جهانی
دامن زده بر مهر تو این درد جدایی
از دیده شدی و همه دَم وِرد زبانی
راضی به دلش غیر تو را خانه نسازد
عید است و تمنای تو و خانه تکانی