محمدعلی میرقاسمی
من ریشه هایم را
من ریشه هایم را
پرواز شاید !
بهانه ای باشد !
برای رسیدن به خورشید
اما … اما …
وقتی امیدی به زیستن نیست !
وقتی امیدی به ماندن نیست !
جوانه ی گندم ؟!
میان بیابان ؟!
من ریشه هایم را
در جهانی دیگر یافته ام
جهانی توام با لبخندهای عاشقانه
سرشار از طراوت و شادمانی
بانوی داستان های کهن
گویی در این جهان
با چشم های سبز بلورین !
با واژه های پراکنده !
از جنس شوق و شفق !
گویی کلام !
کلام انجیل است !
یک شهر شادمان !
گویی بهار !
هر چهار فصل شهر !
با عطر یاس وحشی خوش رنگ !
ایمان به زندگی !
ایمان به زیستن !
پیوند قلبها را …
مژده می دهد !
شهری کنار ساحل نیلی روشن
با دختران عاشق رقصان
سارا میان دختران
با گیسوان بلند گندم گون
با یک سبد امید
چونان چکاوکان بهشتی
ایمان به ماندگاری
ایمان به رستگاری انسان را
نوید می دهد !
با چشم های سبز بلورین !
ای چشم هایت از باران لبریز است !
با لبخند هایت می توان
جهان مرده ی این قرن را
جان بخشید !
اسرار ماه و ماهی سرخ را
فریاد کن فریاد
فصل رسیدن خورشید است !
فصل طراوت و باران !
فصل سرایش انسان !
اسرار ماه و ماهی سرخ را
فریاد کن فریاد
فریاد کن فریاد .
شعر … محمدعلی میرقاسمی