خاطره محقق
انتظار
از ردّ اضطرابم نشانم را بگیر
و از نسیانِ فصلهایم
روزهایِ بیهراس را
بگذار پنجره از هرزگوییِ انتظار
هِی قصّه ببافد
و این شعرواژهها را بیهوده نفریبَد
یادت باشد
قرارمان نبود تو
از وحشتِ شبهایِ سُربی
ستارههایِ اندوه به ارمغان بیاوری
و من از قامتِ روزمَرّگی
شاخههایِ قطورِ انتظار را
هَرَس کنم…