عباس محمودی
پاییزی دوباره
از قیل وُ قال ِ یک کلاغ
به دوش مترسکی وامانده
تا اتراق علاف چهل کلاغ
به بی اعتنایی سیم های برق
حکایتی دوباره است
از حرفِ
بر افتادن شهریور…
و حدیثِ
قشون کشی پادشهی
بی داس وُ
بی تبر
به کول تندر وُ
تند بادی چموش
با پشتواره
ابلقِ ابرهایی ناغافل
که سنجاق می کند
تازیانه ای خیس
به گرده ی بی طرفیِ
باغی پرچین شکسته !
خدا را خوش می آید
ثمره ی تلخ وُ
تاوان این گیر وُ دار
تقدیر باغی باشد بی طرف؟
و این میانه درخت…
آه …
تنها درخت است
جانباز پنجاه درصد این جنگ.