محسن زیدعلی قهوه ی قجری
و چشم های تو مانند قهوه ی قجری
تو ساده آمده ای تا دلِ مرا ببری
تو ساده آمده ای پشتِ قابِ پنجره ها
که آفتابی و سرگرم خلقِ یک اثری
بزرگ نیستی اما درختِ کوچکِ من
شکستن تو شده آرزوی هر تبری
نگو برای گذشتن بهانه می خواهی
در آسمانِ بلندم تو ابرِ رهگذری
دوباره نام تو آمد در انتهای غزل
همیشه خواندمت ای عشق گرچه دردسری