شهلا نوروزی
پیله ی تنهایی
لب فرو بستم شبی از دل هیاهوی خودم
مست کردم عالمی را مست از بوی خودم
تا بلندای نگاهت آمدم بالا ولی
گم شدم در انحنای طاق ابروی خودم
من همان گیسو پریشان شب یلدایی ام
کرده ام حالا اسیرت در خم موی خودم
بسته ای بار سفر را بامن اما بی منی
پیله ی تنهایی ام شد تار گیسوی خودم
خواستم تاباتو باشم لحظه های عمر را
پس چرا حالا شدم بازو به بازوی خودم
بی تو هرشب همقدم با بی کسی های خودم
تا سحر هی می شوم پهلو به پهلوی خودم
من مسیرچشم هایم دائماسوی تو بود
رفتی و برگشت چشمانِ دلم سوی خودم