مینا مدیرصانعی
خطا
امشب از افکار او خود را رها کردم، رها
تازه فهمیدم که در عشقش خطا کردم، خطا
راه ما از روز اول اندکی بیراهه بود
راه. خود را دیگر از راهش جدا کردم، جدا
ساز دل را می زدم در شور عشقی بی ثمر
حیف از آن شوری که در عشقش بپا کردم، بپا
یادم آمد یک شب بارانی و دلگیر مهر
تا سحر باریدم و او را دعا کردم، دعا
لحظه هایم زیر باران غمی ممتدد گذشت
زیر لب هر لحظه نامش را صدا کردم، صدا
می رسد پاییز ما و آینه پیر است دگر
عمر و ایام جوانی را فنا کردم، فنا
گر تمام جرم من یک عشق ناب و خالص است
با طناب دار غم، خود را فدا کردم، فدا