محسن زیدعلی
غزل ایستگاه زرد
پاییز ای نگاهِ تو سرشار از انتظار
انگار در سکوتِ تو در می زند بهار
انگار در حقیقتِ این قصه مانده ای
وقتی که تازه می رسد از شاخه ات انار
باید که شاعرانه تر از برگ ها شوی
با هر صدای خش خشِ این شعرِ بی حصار
هر گاه عاشقانه دلم تنگ می شود
می گیرد از غروبِ تو در سینه ام قرار
ای جمعِ برگ های تو تصویرِ نابِ عشق
در زیرِ پای تک تکِ غم های روزگار
از ایستگاهِ زردِ تو همواره می روند
این روزهای مانده ات آهسته چون قطار