اعظم اسماعیلی بانوالف
هجوم دلتنگی «شعر عاشقانه کلاسیک»
____________________
آشفته بودم در هجومِ تلخ دلتنگی حواست بود؟
آن شب که با آرامشی از جنس لبخندت سفر کردم
مرزِ جنون را بینهایت هم تصور کرده باشی من
فرسنگها آنسوترش همراه شب با تو خطر کردم.
هر موقع فهمیدی که موهایم دوبارهِ باد را دیده
حسرت کنار گوش قلبت ناله کرد، ناکام میمیری!
یادت نمیآید؟ تمنا کردم و گفتم که دستانم _
یادم نرفته! بیهوا رفتی و گفتی که نمیگیری!
بیچاره دستانم که با بغضی فروخورده تنش سرد است
بیچاره قلبت چون تمام پیکرش آغشته به درد است
میشد کمی یا بیشتر یا تا همیشهِ سهم من باشی؟
این خواهش مغرور ما معنی دور فعل برگرد است!
اما سوال اینکه چرا احساس من را ساده میدیدی؟
_ خب سادگی زیباترین تفسیرها را در خودش دارد!
اصلا همین چشمان من زیباست، با یک عالمه تفسیر
این سادهی وحشی همه تقصیرها را در خودش دارد.
اعظماسماعیلی(بانو الف)