چکاوک حمیدی
نشئهی سکوت
یه قل دو قل ِ سنگها در سَرم . . .
عاجز از اعتراف
کاغذ
به قیچی دادهام
نمیدانی!
آن شیاد
آن ولگرد
که برای ندیدن ِ چِندرغاز آفتاب
یک پاپاسی هم به خورشید نمیدهد
خودش را به کوری زده
و کورمال کورمال
در سَرم رخنه کرده
بیخ ِ گوشم
یکریز
لُغُز میخواند
نمیدانی!
نمیدانی آن سنگدل
آن از خود راضی
که سنگش را
فقط
خودش به سینه میزند
از گوشهایم
بیرون زده . . .
هر چقدر کوتاهش میکنم
بلندتر میشود
نمیدانی!
سنگها هم
نمیدانند!
شناور در پریشانی
با دهانی خشک
قورت دادهام هر دو زبانم را
و نشئه از سکوت
تا گردن
در انزوا
فرو رفتهام
#چکاوک_حمیدی
بهمن هزار و چهارصد و یک