حسن رشنودی
مرغ خیال
پَر مزن لحظهای آرام شو ای مرغِ خیال
تا طبیبی بِكِشَد تیرِ جفایم از بال
مینشیند غم اگر بر دلِ من مسرورم
بیش از این در بَرِ من از بَدِ اقبال منال
امشبی را مشو از مهر ملامت گرِ دل
سالیانیست که دل باشد و سودای وصال
خواهم اش سیر نگاهی بِکنم گر چه زِ دور
چشم مشتاق نداند زِ حرام و زِ حلال
یار من پردهنشین است و چنین حیران دل
وای اگر باز کند پرده زِ خورشید جمال
راضی از حادثهی عشق چه میدانی تو
خود مگوی و بِکُن از عاشق و معشوق سئوال