مهرنوش مستحقان زاده
سقفی به بلندای تو
باخاطره ی عشق توبرپاست دلم
هرجا باشی،درست آنجاست دلم
من کفتربرج شانه هایت بودم
سقفی به بلندای تومی خواست دلم
گفتی بایدحرف تورا گوش کنم
هرخاطره با تورا فراموش کنم
من موبد عشق سینه سوزت هستم
آتشکده راچگونه خاموش کنم؟
با بارغمش همیشه بی سامان بود
درمان سکوت مُزمنش،عصیان بود
آن کولبری که مُرد در وادی عشق
یک شیرزن از دیار تاکستان بود
تا تور سفید برتن خود دیدند
دربرکه ی عشق،ماهیان رقصیدند
انگارهمان تُنگ بلوری بس بود
ازتنهایی کاش نمی ترسیدند
تلفیق من وتو،ساحل ودریابود
ازخشکی لب هام،چنین پیدابود
آرامش لحظه های باهم بودن
اندازه ی آن جزیره ی تنهابود
درپیچ وخم غمت شبی جان دادم
بادست خودم به مرگ میدان دادم
حالا توبمان،بخند،عاشق ترباش
من جای خودم،جای تو،تاوان دادم